بیل پهن با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن می بندند و یک نفر دسته را می گیرد و یک نفر سر ریسمان را و با آن زمین شیار کرده را پل کشی می کنند، گراز، بنکن، بنگن، فه، کتر
بیل پهن با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن می بندند و یک نفر دسته را می گیرد و یک نفر سر ریسمان را و با آن زمین شیار کرده را پل کشی می کنند، گُراز، بَنکَن، بَنگَن، فَه، کَتَر
کشته شده به دق. کسی که از دق کشته شود. آنکه از دق بمیرد. - دق کش شدن، دق مرگ شدن. مردن از دق. به اندوه سخت و غم جانکاه مبتلی آمدن. - دق کش کردن، دق مرگ کردن. به رنج و محنت و غصه مبتلی و به مرگ کشاندن کسی را. با اندوه دادن بسیار به او سبب مرگ او شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ، مجازاً، رنج بسیار دادن. دق مرگ کردن
کشته شده به دق. کسی که از دق کشته شود. آنکه از دق بمیرد. - دق کش شدن، دق مرگ شدن. مردن از دق. به اندوه سخت و غم جانکاه مبتلی آمدن. - دق کش کردن، دق مرگ کردن. به رنج و محنت و غصه مبتلی و به مرگ کشاندن کسی را. با اندوه دادن بسیار به او سبب مرگ او شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ، مجازاً، رنج بسیار دادن. دق مرگ کردن
عرق کشنده. آنکه عرق گیرد. آنکه عرق کشمش کشد. (یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، آنکه عرق گل و بیدمشک و کاسنی و شاهتره و امثال آن با قرع و انبیق کشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
عرق کشنده. آنکه عرق گیرد. آنکه عرق کشمش کشد. (یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، آنکه عرق گل و بیدمشک و کاسنی و شاهتره و امثال آن با قرع و انبیق کشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
سرلشکر. لشکرکش. (شرفنامه). کشندۀ سپاه. سردار سپاه. سپهبد: سپه کش چو قارن مبارز چو سام سپه تیغها برکشید از نیام. فردوسی. سپه کش چو رستم گو پیلتن بیک دست خنجر بدیگر کفن. فردوسی. سپه کش بود گاه کینه دلیر دو چل پور دارد چو پیل و چو شیر. فردوسی. سپه کشان پسران راز بهر خدمت او همی دهند هم از کودکی کلاه و کمر. فرخی. بشادی باش و در شادی سپه کش باش و دشمن کش بشاهی باش و در شاهی توانا باش و تهمت ران. فرخی. سپه کش چو گرشاسب گرد دلیر که نخجیر او گرگ و دیو است و شیر. اسدی. سپه را که چون او سپه کش بود چه پیش آب دریا چه آتش بود. اسدی
سرلشکر. لشکرکش. (شرفنامه). کشندۀ سپاه. سردار سپاه. سپهبد: سپه کش چو قارن مبارز چو سام سپه تیغها برکشید از نیام. فردوسی. سپه کش چو رستم گو پیلتن بیک دست خنجر بدیگر کفن. فردوسی. سپه کش بود گاه کینه دلیر دو چل پور دارد چو پیل و چو شیر. فردوسی. سپه کشان پسران راز بهر خدمت او همی دهند هم از کودکی کلاه و کمر. فرخی. بشادی باش و در شادی سپه کش باش و دشمن کش بشاهی باش و در شاهی توانا باش و تهمت ران. فرخی. سپه کش چو گرشاسب گرد دلیر که نخجیر او گرگ و دیو است و شیر. اسدی. سپه را که چون او سپه کش بود چه پیش آب دریا چه آتش بود. اسدی
چاقوکشنده. بازکننده تیغه چاقو برای زدن. کسی که مردم را با چاقو تهدید و گاهی مجروح و مقتول میکند تا نقدینۀ آنان را بگیرد یا برباید. ولگرد. هرزه گرد. عربده جو. بدمست. باج گیر. لات. شریر. فردی از افراد اراذل و اوباش. بیکارۀ ولگردی که از راه ارعاب و تهدید و با چاقو و عربده جویی از اهل بازار و کسبه جنس یا نقدینه میطلبد و میگیرد. آنکه به اندک بهانه ای چاقو میکشد و چاقو میزند. بچاق چی. پیچاق چی. ولگردی که برای دزدی و بیم دادن مردم چاقوی بلند ضامن دار با خود دارد و چاقوکشی را حرفۀ خود میداند
چاقوکشنده. بازکننده تیغه چاقو برای زدن. کسی که مردم را با چاقو تهدید و گاهی مجروح و مقتول میکند تا نقدینۀ آنان را بگیرد یا برباید. ولگرد. هرزه گرد. عربده جو. بدمست. باج گیر. لات. شریر. فردی از افراد اراذل و اوباش. بیکارۀ ولگردی که از راه ارعاب و تهدید و با چاقو و عربده جویی از اهل بازار و کسبه جنس یا نقدینه میطلبد و میگیرد. آنکه به اندک بهانه ای چاقو میکشد و چاقو میزند. بچاق چی. پیچاق چی. ولگردی که برای دزدی و بیم دادن مردم چاقوی بلند ضامن دار با خود دارد و چاقوکشی را حرفۀ خود میداند
دهی است از دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه که در 14هزارگزی جنوب خاوری ترکمان و 3هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 686 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، نخود و عدس، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه که در 14هزارگزی جنوب خاوری ترکمان و 3هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 686 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، نخود و عدس، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار که در 12 هزارگزی باختر شهسوار و 3 هزارگزی جنوب راه قدیم شهسوار به رامسر واقع شده. دامنه ای است معتدل و مرطوب و مالاریایی که 555 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه لنگرود و محصولش برنج و مرکبات و چای میباشد. شغل اهالی زراعت است و این محل دارای دبستان و کارخانه برنج کوبی و چند باب دکان میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار که در 12 هزارگزی باختر شهسوار و 3 هزارگزی جنوب راه قدیم شهسوار به رامسر واقع شده. دامنه ای است معتدل و مرطوب و مالاریایی که 555 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه لنگرود و محصولش برنج و مرکبات و چای میباشد. شغل اهالی زراعت است و این محل دارای دبستان و کارخانه برنج کوبی و چند باب دکان میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)